سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار باش!

 

مثل کویر بودن ساده است اما مانند بهار بودن سخت. انسان های بزرگ ازسختی به مراتب والای زندگی رسیده اند. پس توهم با کمی سختی مانند بهار باش.


من

من در جستجوی خویشتنم ...
گاه در باد
گاه در یاد
گاه هرچه یافته ام از یاد می دهم بر باد
خدایم در همین حوالی است
گاه در خاطر باد
گاه در خانه یاد
گاه در این فریاد
و من ...


نقطــــــــــــــــــــــه!!!

هر مردی در زندگی به نقطه ای می رسد که از آن نقطه به هیچ نقطهء دیگری نمی رسد. بدین ترتیب هرمردی پس از رسیدن به آن نقطه تا انتهای عمر در همان نقطه زندگی می کند. هر مردی این نقطه را به خاطر می سپارد. نقطه.

هر مردی در زندگی آنقدر پیشرفت می کند تا روزی می فهمد که کل مسیر را اشتباه آمده است. بدین ترتیب هر مردی پس از آن روز فقط پسرفت می کند تا مسیر اشتباهش را جبران کند، تا روزی که به نقطهء شروع زندگی می رسد و از ترس اشتباهی دوباره تا ابد در همان نقطه می ماند. این نقطه درخیال هیچ مردی ربطی به نقطهء قبلی ندارد. نقطه.

هر مردی در خیال خودش روی یک خط مشخص بین دو نقطهء فوق حرکت می کند، و تا زمانی که حرکت می کند هیچ اعتراضی به هیچ چیزی ندارد. هر مردی بالاخره یک روز از فرط خستگی در نقطهء بی ربط دیگری روی خط زندگی اش بین دو نقطهء فوق چند روز استراحت می کند. هر مردی پس از مدتی جهتحرکت خود را گم می کند، و دیگر تا پایان زندگی اش هیچ وقت نمی داند از کدام نقطه به کدام جهت بایدحرکت کند. نقطه.

هر مردی آنقدر به نقاط مختلف زندگی خودش فکر می کند تا بالاخره یک روز متوجه داستان اصلی نقطه ها می شود : تمام زندگی هر مردی فقط و فقط در یک نقطه قرار دارد که صفحهء روزگار اطراف آن می چرخد. نه هیچ خطی هست و نه حرکتی. هر مردی آنقدر در اطراف خودش گذشت زندگی را می بیند تا از تکرار آن خسته می شود، سپس تا ابد به همان یک نقطه خیره می شود و دیگر هیچ چیزی نمی بیند.نقطه


باران

  باران می زند ...... .

                به  حوالی دست نوشته های شاعری

                                        که به گمان خودش در کویر خاطراتش تنها مانده است !!


دوباره می آیند ... ببین !

بیست و سه پرنده بودیم
نشسته بر سیم تلگراف

تیری انداخت سوی ما
یکی افتاد به خاک
پرنده ای اما روی سیم نماند
*
هزاران هزار درخت بودیم

سبز و جوانه دار
ده تناور درخت را از بن برید
پس آنگاه هزاران مان را

پژمردیم و پس جنگلی نماند
*
سه دوست بودیم

یکدل و هم زبان

عاشقمان کرد بر خود
آواره گشتیم و سخنی با هم نماند
*
دوباره اما می‌آیند ببین .....
پرنده‌های سبکبال
درختان سر سبز
عاشقان پاکباز
نه از تیر
نه تبر
نه آن عشق نافرجام
از هیچ حذر نمی کنند
و این است .....
مفهوم زندگی
تداوم زیستن


خطر رفع شد......

« مرا مثل هندو

مرا مثل بودا بسوزان

و خاکستر آخرین نغمه های مرا

بر سر این خاک مرده بپاش

بر سر خاک بی معرفت

که تا آخرین لحظه حالی از من نپرسید

من از نسل فرهاد و فریاد بودم

درخت نحیف تنم را بسوزان

کمی از صدای مرا در دل بیستون دفن کن

کنار صداهایی از جنس فرهاد و فریاد

خدایا مرا غریبانه در غربت رنگها و صداهابسوزان

و خاکستر آخرین نغمه های مرا بر سر خاک مرده بپاش

به آقای شب بگو خطر رفع شد

من مرده ام ... »


<      1   2   3   4   5   >>   >