سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت

 

یک نیمکت کنار خیابان، دوتا سکوت...
این زندگی کشیده به این جا چرا؟ سکوت

من را نگاه کن به تو هم فکر میکنم
پس فکر میکند به خودش بی صدا سکوت

این ماجرای تلخ خیابان و عشق هاست
یک روز سرد توی خیابان دو تا سکوت

هر یک شبیه آن یکی آبی ، بنفش، سرخ
ـ هرچند بود منشاء این رنگ ها سکوت ـ

در هم قدم زدند و به هم فکر!  فکر!  فکر!
آخر رقم زدند سر آغاز را: سکوت!

یک ماه بعد: هردو به هم خو گرفته اند
چون کودکی به مادر و چون کوه؛ با سکوت

شش ماه بعد روی پل عابری بلند
ـ من دوست دارمت! مثلا تا کجا؟ سکوت

در روز های بعد یکی فکر میکند:
ـ عشق اشتباه بوده وگر نه چرا سکوت؟

یکسال بعد: ما به هم اصلا نمی خوریم
یک نیمکت کنار خیابان دوتا سکوت


سفره ی خالی


یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دور گرد
(( دوره گردم کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم ))
اشک در چشمان بابا حلقه زد
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
(( اول سال است نان در سفره نیست ))
ای خدا شکرت ولی این زندگی ست؟
بوی نان تازه، هوش از سرِ ما ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر شد
بدتر از آن، خواهرم دلگیر شد
باز آواز درشت دوره گرد
رشته اندیشه ام را پاره کرد
(( دوره گردم کهنه قالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
دست دوم جنس عالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم ))
خواهرم با روسری بیرون دوید
آی آقا سفره خالی می خرید؟!!


خسته ام از آرزوها


خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری...
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

از ذهن محرمانه هم خط نمیخوریم ...

در یک اتاق فاصله ی بین سقف و کف
یک حجم گنگ با دو بغل فکر بی هدف
مثل مجسمه به تولبخند میزنم
دارم شکسته های تو را بند میزنم
خودکارم از نداری این واژه ها پر است
لیوانم از نگاه تو خالیست یا پر است ؟
بازخم واژه های جدیدی که میدهی
یک شعردرد ، درد شدیدی که میدهی
من را بکش به سمت شب ابتدایی ات
با چشمهای ساده آدم ربایی ات
گرچه به قطب منفی و مثبت نمیخوریم
از ذهن محرمانه هم خط نمیخوریم
از این اتاق مرگ به بیرون نمیرسد
کم کم به مغز شاعری ام خون نمیرسد
اصلا بیا و با همه خوب و بد بساز
از این اتاق یک غزل مستند بساز
در این اتاق فرصت دیدارمان که نیست
گفتیم عشق ! عشق ولی بارمان که نیست
شب می کشد تو را و به دیوار می زند
دارد فضای شعر مرا جار می زند
در ذهن نقشه ای که چنین دور مانده ای
نامت جزیره نیست که محصور مانده ای ؟
ای بکر دور گم شده در اطلسی بزرگ
زل میزند به چشم تو چشم چهار گرگ
درشعر محرمانه یک مشت جارچی
درچشم نیمه بسته مردی شکارچی
یک مرگ جدولی به سرش زد ولی نشد
میخواست عاشقانه بمیرد ولی نشد
ازهفت رد شدیم خیابان چندم است ؟
هی مرگ مرگ جان من این جان چندم است
حرفی نمانده با تو( دهان سروده خوان)
چیزی نمانده است بجز چند استخوان
با این وجود باز مرا نبش قبر کن
یک مرده عاشقت شده یک لحظه صبر کن
اصلا خدا ...خداکند این عشق دور من
ته مانده های له شده ای ازغرور من
دارد میان بازیمان گیج میخورد
هرچند کارد دسته خود را نمیبرد
اما خدا ...خدا...به خدا نه خداخدا
من را درون خود بکش ای مرگ ، بی صدا


بـخـند ، طوری نیست ...

به التـماس نجـیبم ، بـخـند ، طوری نیست
به حال و روز عجیبم ، بخند ، طـوری نیست
هـنـوز با تـو و یـادت شـبانـه مـی گــریــم
به اشـکـهای غـریـبـم ، بخند ، طوری نیست
به عـشق سـاده و پاکـم ، قـسم ، که دور از تو
خیال گشته نصـیبـم ، بخـند ، طـوری نـیست
چقــدر دلـخــوشـم از حــرفــهای زیبایـــت
نـگیــر خـورده به عـیبم ، بخند ، طوری نیست
ولی اگــر کـه بـگــویم : مـن عـاشقـت هستم
به ســرخـی خـود سـیبم ، بخند ،‌طوری نیست
عـزیـزکـم !‌ به خـدا کـه عـجـیب خسـته شدم
خـدا نداده شـکیـبم ، بـخنـد ، طـوری نیــست
و یاد تکـه کلامـت به خـیـر : " طوری نـیست "
تو هم به حال عجیبم ، بخنـد طوری نیست !!!!

مسافر

یک کرم راه راه سوار قطار شد...

[لطفاً برای خنده به مردم زمان بده]

گریه نکن...

پیاده نشو...

تو مسافری...

دست مرا برای بقیه تکان بده...


   1   2      >