سفارش تبلیغ
صبا ویژن

. . .

 

می خواستم آزاد باشم یا بمیرم
با عشق خود همزاد باشم یا بمیرم
عشقم و آزادیم را از من گرفتند
گفتند یا جلاد باشم یا بمیرم ...

**********

سرباز کلاه خود را می فهمد
خمپاره ... سوت ... دود را می فهمد
ما راوی التهاب موجیم و فقط
ماهی ست که نبض رود را می فهمد

**********

باران گرفته، سقف دلم چکه می کند
دارد کویر خشک مرا شکه می کند
کفش تو هم مثل دلم غرق آب شد!
این آسمان غم زده لج با که می کند؟!

 


هشت سال تحمل (دفاع مقدس)

 

پدر در عکس خود پیروز در کرکوک می خندید
و دختر خیره بر عکس پدر مشکوک می خندید

زمین از رفت و آمدهای قبلاً خسته بود اما
زمان بر خانه گرمی که شد متروک می خندید

تبسمهای زهرآلودشان از آبرو داری !
که بالاجبار با یک مادر مفلوک می خندید

سر ناسازگاری داشت ساز زندگی با او
و او هم داشت بر این عالم ناکوک می خندید

چه چیزی اقتضا می کرد آهو در به در باشد؟!
بر این غیرتمداریهای انسان خوک می خندید

و دختر در غبار بی کسی های خودش گم شد
پدر در عکس خود مبهوت در کرکوک می خندید !