دلگیر
کنارش بودم... در دو قدمی...
کسی از دور فریاد میزد :
بین یافتن و دریافتن فاصله ایست...
و بود...
خدا دلگیر شده بود . هر چه اصرار کردم کمی درد دل کند قبول نکرد. گفتم از انسان ها انتظار بیش از این نداشته باش که خود بهتر میدانی که زندگیشان سرابی است که در آن غوطه ورند. به یادت نیستد اما دلشان با توست. باز فاصله گرفت و باز رنجید... التماسش کردم ...حرفی نزد. قسمش دادم به عزیز ترین بندگانش...سکوت بود و التهاب. قسمش دادم به بخشش بی انتهایش. لب گشود و گفت از بندگان انتظاری نیست جز خطا نکردن. ذاتشان همین است. چون بی خبرند از فردا و در غفلتند. نمیدانند که چه باید بکنند. ولی آنان که میدانند به درگاه من مرتکب گناه می شوند و باز بر آن اصرار میورزند دلگیرم کردند......کمی سرخ شدم...ایستادم و باز فاصله شکل گرفت....تمام غم دنیا بر دلم نشست و روحم سیاهیه خودش را دید.....چقدر به درگاهش روسیاه بودم......هنوز میسوزم و دریافتم که از خدا چیزی نیافته بودم...
ز مردم دل بکن یاد خدا کن
خدا را وقت تنهایی دعا کن
در آن حالت که اشکت می چکد گرم
غنیمت دان و ما را هم دعا کن
التماس دعا...