جمعه 86/7/13نظر شما ()
رقص مرگ
رقص مرگ
لابهلای خاطرات و عکسهای رنگ باخته
در کنار ساعتی که زنگ مرگ را نواخته،
آن طرف ... میان قاب عکس مانده در غبارها
چهرهایست کودکانه با تبسمی گداخته
کودکی که سهم او همیشه از قمار سرنوشت
باختهای برده بود، یا که بردهای باخته
کودکی شبیه من ، شبیه تو ، شبیه هیچ کس
مثل نقشهای مبهمی که ابر و باد ساخته ...
زندگی برای ما همیشه صعب بود و سهمگین
مثل رقص مرگ در میان تیغهای آخته
گاه دل سپردهایم ، صادقانه ، مثل مرغ عشق
گاه دل بریدهام، بی بهانه ، مثل فاخته
کاش آشنا نمیشدیم ... یا جدا نمیشدیم
کاش میشناختمت آی ... حس ناشناخته!