خانه ها و درختها ...
انقدر بزرگ شده ام که قدم به میز سفید ِ کار می رسد و بلدم تنهایی تخته بزرگی را بزنم زیر بغلم و نقاشی های گنده گنده بکشم.
تو انجا نشسته ای ، تند تند مدادت را روی کاغذ های سفید می کشی، خسته می شوی، فوت می کنی، انگشت هایت را تلق تلق می شکنی، گردنت را چپ و راست می کنی، و به من نگاه نمی کنی.
من نشسته ام، با پاکن های عروسکی ام یه قل دو قل بازی می کنم، نقاشی هایم را تمام کرده ام، نمره ام را گرفته ام، نشسته ام و روی کاغذ های اضافی بادکنک های گردالی می کشم. انقدر بزرگ شده ام که دستم نمی لرزد وقت گردالی کشیدن. دلم می خواهد بیایم کنارت و بگویم :" تا حالا پاکن دزد دریایی دیده ای؟! ببین من از این پاکن ها دارم. دست و پاهایش هم تکان می خورد. دزد دریایی ام بلد است بنشیند، بایستد و دوست داشته باشد چیز ها را، ادم ها را."
تو انجا نشسته ای، مردمک هایت با حرکت های مداد ِنوک سیاهت می چرخد و خط ها به دنیا می ایند. خط های تو با خط های من فرق دارند، وقتی حواست نبود، یواشکی نقاشی هایت را نگاه کردم و فهمیدم. تو فکر می کنی قشنگ نقاشی می کنی و من فکر می کنم فقط منم که بلدم خانه های سقف دار بکشم و درخت های قد بلند.
من نشسته ام، به پنجره بسته نگاه می کنم و افتابی که خمیازه می کشد. چشم هایم می سوزد.
به تو فکر می کنم که حواست به من نیست و تند تند درخت های قد کوتاه می کشی و خانه های بدون سقف...