شنبه 88/7/11شعر، دفاع مقدسنظر شما ()
هشت سال تحمل (دفاع مقدس)
پدر در عکس خود پیروز در کرکوک می خندید
و دختر خیره بر عکس پدر مشکوک می خندید
زمین از رفت و آمدهای قبلاً خسته بود اما
زمان بر خانه گرمی که شد متروک می خندید
تبسمهای زهرآلودشان از آبرو داری !
که بالاجبار با یک مادر مفلوک می خندید
سر ناسازگاری داشت ساز زندگی با او
و او هم داشت بر این عالم ناکوک می خندید
چه چیزی اقتضا می کرد آهو در به در باشد؟!
بر این غیرتمداریهای انسان خوک می خندید
و دختر در غبار بی کسی های خودش گم شد
پدر در عکس خود مبهوت در کرکوک می خندید !