پنج شنبه 88/5/8نظر شما ()
با احتیاط حمل شود...
بهار خواست گیاهت شِکُفتَنی بِشَوَد
لباسِ جنسِ گناه تو! شُستنی بشود
که راه و چاه تو از هم جدا نشد!؟ می خواست...
برادرانگی ات با تو ناتَنی بشود
«یَحولُ بین تو و قلب تو!»* مگر که دلت
به این بهانه به دنیا نَبستنی بشود
که ساده دل بِکَنی؛ بسته بندی اش بُکُنی
و چسب قرمز رویش «شکستنی!» بشود
أعوذُ مِن «مَنِ» آن روی سکه ات، برخیز!
که این مُراحم با نقطه! رفتنی بشود
دوباره چشم به هم می زنی، ببار! ببار!
شکوفه های نگاهت شکفتنی شده است!
شعر از: عطیه علی نقی