حاجت سبز
آمدم تا برایت بگویم
رازهاى بزرگ دلم را
بر ضریحت دخیلى ببندم
تا کنى چاره اى مشکلم را
آمدم با دلى تنگ و خسته
تا به پاى ضریحت بمیرم
یا که اى ضامن آهو از تو
حاجتم را اجابت بگیرم
حاجتم سبز چون روح جنگل
حاجتم پاک و ساده چو دریاست
حاجتم آرزویى بزرگ است
حاجتم مثل یک خواب زیباست
من کویرى عطشناک و خشکم
من بلد نیستم راه دریا
تو بیا و نشانم ده از لطف
سرزمینى که سبز است و زیبا
یا شبى که پر از غصه هستم
یک ستاره شود میهمانم
من ز دردم برایش بگویم
او شود همدم و همزبانم
آمدم با دلى تنگ و خسته
بغض هم بر گلویم نشسته
خواستم حاجتم را بگویم
حرف من در زبانم شکسته...
( علیرضا حکمتی )
میلاد نور مبارک...
التماس دعا