سفارش تبلیغ
صبا ویژن

از بهشت که بیرون امد.....

از بهشت که بیرون آمد؛دارایی آش فقط یک سیب بود.سیبی که به وسوسه آن را چیده بود.ومکافات این وسوسه هبوط بود.

فرشته‌ها گفتند :تو بی بهشت میمیری.زمین جای تو نیست.زمین همه ظلم است وفساد.انسان گفت:اما من به خودم ظلم کرده‌ام.زمین تاوان ظلم من است.اگر خداچنین میخواهد؛پس زمین بهتر از بهشت است.

خدا گفت: برو وبدان جاده‌ای که تو را دوباره به بهشت می‌رساند از زمین میگذرد؛زمینی آکنده از شر وخیر.آکنده از حق واز باطل.از خطا واز صواب؛و اگر خیر وحق وصواب پیروز شد تو بازخواهی گشت وگرنه...

و فرشته ها هم گریستند.اما انسان نرفت.انسان نمیتوانست برود.انسان بر درگاه بهشت وامانده بود.می‌ترسید ومردد بود.

وآن وقت خدا چیزی به انسان داد.

چیزی که هستی را مبهوت کردوکائنات را به غبطه واداشت.

انسان دستهایش را گشود و خدا به او ((اختیار)) داد.

خدا گفت:حال انتخاب کن.زیرا تو برای انتخاب کردن آفریده شدی.برو وبهترین را برگزین که بهشت؛پاداش به گزیدن توست.

عقل ودل وهزار پیامبر نیز با تو خواهند آمد؛تا تو بهترین را برگزینی. وانگاه انسان زمین را انتخاب کرد.رنج ونبرد وصبوری را.

واین آغاز انسان بود.

                                                     از کتاب:پیامبری از کنار خانه ما رد شد

                                                     نویسنده:خانم عرفان نظرآهاری