سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد و خاطره...

چه اسفندها... آه !

چه اسفندها دود کردیم!

برای تو ای روز اردیبهشتی

که گفتند این روزها می رسی

از همین راه!


دوم اردیبهشت آغاز چهل و هشتمین بهار عمر استاد قیصر امین پور


 


دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم ؟

درد ، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟


 اولین روز اردیبهشت را با گرامیداشت یاد و خاطره سهراب در بیست و هفتمین سالروز وفاتش آغاز می کنیم .


 

من آدم فراموش شده ای هستم . این جا در این خاک رنگارنگ ، هیچ چیز مرا نمی فریبد. این را از پیش می دانستم. ....... بهار نزدیک می شود . بوی گل های اقاقیا در راه است. خودت را برای دشت ها آماده کن. کاش می شد سر به صحرا بگذاریم........


 



 

باید امشب بروم .

من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم.

هیچ چشمی ،عاشقانه به زمین خیره نبود.

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.

............

باید امشب بروم.

باید امشب چمدانی را

که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد ، بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست ،

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

یک نفر باز صدا زد : سهراب !

کفش هایم کو؟