کلمه
دوباره موجي از کلمات مرا به صخره هاي سبز خاطرات کوبيد،
و درياي صبر و سکوت مرا به کام کشيد ،
............ .....
دانه هاي درشت برف مارا به روي عرشه برد،
و با نگاه، دل آسمان شبهاي برفي را جستجو کرديم،
شگفت و زيبا،مرزي براي آسمان و دريا نبود،
بلور هاي آسمان مارا به وجد آورد،............ ...
............ ....
و اکنون دريا رنگ تنهايي ست،
من در افق گذشته ها، به دنبا ل ساحلي ميگردم که نامش ايمان بود،
من به گفتگوي باران و بهار،
به شوق رسيدن براي يک شهاب ،
به رازهاي نگفت? نگاهت،
به گنج هاي لبخند مهربانت ،
" ايمان دارم"