سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکهو نگاه کرد

دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردن است
باران به شیشه های کسی زد که «من» نبود
باران / گرفته بود سرت را میان دست
یکهو نگاه کرد به خود... واقعا نبود!
یکهو نگاه کرد
[ اگر واقعا نبود به چی نگاه کرد؟ اهمّیتش کجاست؟! ]
پیراهن سپید کفن کرد هیچ را
این بو چقدر در سر من بی تو آشناست!
مشتی کتاب و فیلم ، کمی درد « نیستن »
در خاطرات قبلن ِ هر شب گریستن