سهم من از نفس هاي پاييز يک کوله پشتي بدون دفتر ،
يک مشت خالي از شبنم و يک آسمان بي هم نفس است .
و حکايت پاييز برايم پر از راز است .
راز سلام هاي سرد کلاغ نشسته بر لب حوضچه ي عادت
راز برگهاي مرده ي خوابيده بر شاخه ي پر درد درخت صبور
راز سنگفرش آرميده بر زير برگهاي تجربه
و راز توئي که هيچ بهاري بيدارت نکرد که در پاييز بخواباندت .
و با اين همه سردي پاييز ، عاشقانه مي خواهمش و چشم انتظارش هستم
درست از زمان تولد نخستين شکوفه بهاري