سلام مهربانم
اگه فردا آن ميشد که ميخواستم به نبودنم بيشتر محتاج بودم شايد آنوقت ميگفتند که فلاني بود اتفاقا امروز هم يک شنبه بود
راستش من آدم خوبي نبودم به کسي کمک نکردم با من کسي خوشحال نشد خوب شد گفتي اما خجالت کشيدم من نماز نيمه ي شعبان را نخواندم بعد هم با پررويي گفتم نيامدي
من زنده بودن را نميفهمم يادها را ياد كردم و به ياد نياوردم
شب آرزو ها من خواب بودم دلم تنگ شده براي ساعت مادربزرگم كه آن شب يك فصل جا مانده بود
راستش را ميگويم اينجا باران ميبارد