کلاغه دلش گرفته بودکلاغ سياه پاپتيپريد روي شاخ درختگفت : غار و غار از يه جايي صدا اومد که : زهر ماربغض کلاغه ترکيديه قطره اشک از روي گونه هاش چکيد يه تيکه سنگ از تو حياط نشست رو سينه کلاغقلب کلاغه ترکيدکلاغه مرد ... کسي نفهميد که کلاغدلش خيلي گرفته بودآخه شب قبل يه گربه ناز و ملوسبچه هاشو گرفته بودحيف کلاغ پاپتي با رنگ زشت و خط خطي....راستي مگه ما آدما از دل هم خبر داريم ؟ما آدماي رنگارنگزشت و قشنگدرد دلامون الکيعاشقيمون , دروغکيدل چي چيه ؟ يک تيکه خونپر از : نرو , پيشم بمون ...دلم ميخواست کلاغ بودمهمون کلاغ پاپتيزشت و سياه و خط خطيگريه مي کردم : غار و غارپشت سرش يه زهر مار حداقل اين فحشه که راستکي بوداينجوري هيچکسي دلش واسم الکي نمي سوختدلم ميخواست کلاغ بودمتا که يه سنگ راستکيکه درد اون بهتره از زخم زبون آدما دلم رو با تموم اين نگفته هاشبترکونه...صبح سحريه رفتگرکلاغه رو کرد لابه لاي آشغالادلش نگو , يه تيکه خونپر از :برو , پيشم نمون .
سلاممممممممممممممممممممممممممم
ممنون كه اس ام اسي كه برات سند كردم رو دست كاري كرده و چندتا مطلب اضافه كردي و گذاشتي وبلاگت