هر روز ،دختري را مي کِشَم که دست هايش را صليب وار گشوده کف دستهايش لانه کبوتر ي مي گذارم و نگاهش را دور ِ دور خيره به باد ، مي کشم طوري که انگار تنهايي اش را بر شانه هاي باد گريه کرده امضاي کارمي نويسم : با باد رفته بر نمي گردد. پاره مي کنم و کاغذ بعدي...از سادگي نوشته هات لذت بردمتا...بزوديدر پناه خدا دوست من