سلام
خوبي؟؟؟
نيستي ؟؟؟
آه اي مطلع صبح
کاش مي شد که دلِ خسته ي من?
زندگي را ز نو آغاز کند?
چشمِ ديگر به جهان باز کند
دل نگنجد به بَرَم?
سينه تنگ است? دريغا قفس است
کاش مي شد که رهي باز کند? بگشايد پر و پرواز کند
اي پرستوها? اي چلچله ها?
کاش مي شد که به همراه شما
بپرم تا لب کِشت? بپرم سوي بهشت
خالي از حسرت و ناکامي ها? بي سرانجامي ها
دور از اين
چهره هاي همه آلوده به رنگ
رنگ پاکي و صفا
و به باطن دل ها? همه سرد?
همه خاموش و سياه
سينه هاي همه لبريز ريا
آه اي سنگ صبور?
کاشکي در دلِ من صبرِ تو بود
کاش مي شد که تحمل کنم اين مردُم را
زندگي چيست مگر؟
زندگي زندان است
و در آن
زنده بودن بي عشق بي شوق
زنده بودن تُهي از شورِ حيات
خيمه شب بازي بَس مسخره اي است
در دلِ يک زندان
آه? بازيچه شدن
چه غمِ جانکاهي است
برگرفته از وبلاگ كلبه تنهايي من است
http://www.hasti-nazi.blogfa.com/
خيلي خوبه حتما برو ضمنا سلام منو هم برسون
مرسي
يا علي
خداحافظ